سفارش تبلیغ
صبا ویژن
همه چی از همه جا
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

اِبْن ِ سینا، ابوعلى حسین بن عبدالله بن سینا (370- 428ق /980- 1037م )، بزرگ ترین فیلسوف مشایى و پزشک نامدار ایران در جهان اسلام .ابوعلی سینا

 1- زندگى و سرگذشت

 ما درباره زندگى و سرگذشت ابن سینا آگاهى بس بیشتری داریم تا درباره هر فیلسوف مسلمان دیگر. این نیز به برکت زندگى نامه ای است که ابوعُبید جوزجانى (د 438ق /1046م ) شاگرد وفادار وی به نوشته آورده است و بخش نخست آن تقریر ابن سینا و بخش دوم آن گزارش و نوشته خود جوزجانى است . این نوشته ها بعدها به «سرگذشت » یا «سیره» مشهور شده است . کهن‏ترین متنى که از این سرگذشت در دست است، کتاب تَتِمه صِوان الحکمه اثر ظهیرالدین ابوالحسن على بن زید بیهقى است که همچنین مطالب تازه‏ای درباره ابن سینا در بر دارد. در کنار این گزارش ، ما دو گزارش دیگر را از زندگى ابن سینا نزد ابن ابى اصیبعه در عیون الانباء وی و در تاریخ الحکماء اثر ابن ابى قفطى مى‏یابیم. گزارش‏های هر یک از این دو منبع دارای اختلافاتى است . هر چند منبع مشترک آنها همان روایت جوزجانى به نقل از خود ابن سینا و سپس بقیه گزارش جوزجانى از سرگذشت است .



 ابن سینا در حدود 370ق /980م در بخارا زاییده شد. پدرش از اهالى بلخ بود و در دوران فرمانروایى نوح ابن منصور سامانى (366-387ق /977-997م ) به بخارا رفت و در آنجا در یکى از مهم ترین قریه ها به نام خَرمَیثَن در دستگاه اداری به کار پرداخت ، او از قریه ای در نزدیکى آنجا، به نام اَفشَنَه زنى (ستاره نام ؟) را به همسری گرفت و در آنجا اقامت گزید. ابن سینا در آنجا به جهان چشم گشود. 5 سال پس از آن برادر کهترش به نام محمود به دنیا آمد. ابن سینا نخست به آموختن قرآن و ادبیات پرداخت و 10 ساله بود که همه قرآن و بسیاری از مباحث ادبى را فراگرفته و انگیزه شگفتى دیگران شده بود. در این میان پدر وی دعوت یکى از داعیان مصری اسماعیلیان را پذیرفته بود و از پیروان ایشان به شمار مى رفت . برادر ابن سینا نیز از آنان بود. پدرش ابن سینا را نیز به آیین اسماعیلیان دعوت مى کرد، اما وی هر چند به سخنان آنان گوش مى داد و گفته هایشان را درباره عقل و نفس مى فهمید، نمى توانست آیین ایشان را بپذیرد و پیرو آنان شود. پدرش رسائل اخوان الصفاء را مطالعه مى کرد و ابن سینا نیز گاه به مطالعه آنها مى پرداخت . سپس پدرش وی را نزد سبزی فروشى به نام محمود مَسّاحى که از حساب هندی آگاه بود، فرستاد و ابن سینا از وی این فن را آموخت
 در این هنگام دانشمندی به نام ابوعبدالله (حسین بن ابراهیم الطبری ) ناتِلى که مدعى فلسفله دانى بود، به بخارا آمد. پدر ابن سینا وی را در خانه خود جای داد و ابن سینا نزد او به آموختن فلسفه پرداخت . وی پیش از آمدن ناتِلى به بخارا، نزد مردی به نام اسماعیل زاهد فقه آموخته و در این زمینه سخت پویا و با همه شیوه های اعتراض ، به روش فقیهان آشنا شده بود. آنگاه ابن سینا نزد ناتَلى به خواندن «مدخل منطق ارسطو» (اَیساگوگِه = ایساغوجى 4) اثر پُرفوریوس 5 فیلسوف نوافلاطونى (234-301 یا 305م ) پرداخت و در این راه تا بدانجا پیش رفت که نکات تازه‏ای کشف مى کرد و سبب شگفتى بسیارِ استادش مى شد. چنانکه وی پدر ابن سینا را وادار ساخت که فرزندش را یکباره و تنها در راه دانش مشغول کند. ابن سینا بخشهای ساده منطق را نزد ناتَلى فراگرفت ، اما او را درباره دقایق این دانش ناآگاه یافت ، از این رو به خواندن کتاب‏های منطق ارسطو و مطالعه شرح‏های دیگران بر آنها پرداخت ، تا اینکه در این دانش چیره دست شد. وی همزمان کتاب «عناصر یا اصول هندسه » اثر اُقلیدس (یوکلایدِس 6) ریاضى دان مشهور یونانى (سده 4و 3ق م ) را اندکى نزد ناتلى خواند و سپس بقیه مسائل کتاب را نزد خود خواند و آنها را حل کرد. سپس خواندن کتاب معروف المجسطى (مِگیسته سونتاکسیس 7) اثر بطلمیوس (کلاودیوس پتولِمایوس 8) ستاره شناس بزرگ یونانى (ثلث دوم سده 2ق م ) را نزد ناتلى آغاز کرد و پس از خواندن مقدمات و رسیدن به شکلهای هندسى آن ، ناتلى به وی گفت که بقیه کتاب را خودش بخواند و مسائل آن را حل کند و مشکلات را از وی بپرسد، اما به این کار نپرداخت و ابن سنیا نزد خودش مسائل آن را حل کرد، چنانکه بسیاری از مشکلها را ناتِلى نمى دانست ، مگر پس از آنکه ابن سینا آنها را برای وی توضیح مى داد.
 در این هنگام ، ناتلى بخارا را به قصد گُرگانْج ْ و رسیدن به دربار ابوعلى مأمون بن محمد خوارزمشاه ، ترک کرد. در این میان سینا نزد خود به خواندن و آموختن متون و شرحهای کتابهایى در طبیعیات و الهیات پرداخت تا به گفته خودش «درهای دانش به رویش گشوده شد». آنگاه به دانش پزشکى گرایش یافت و خواندن کتابهایى را در این زمینه آغاز کرد. وی پزشکى را دانشى مى شمارد که دشوار نیست و بدین سان مى گوید که وی در اندک زمانى در آن مُبرّز شده ، چنانکه پزشکان برجسته نزد او آموختن پزشکى را آغاز کردند. خود ابن سینا نیز به درمان بیماران مى پرداخت و در این رهگذر شیوه هایى درمانى ، برگرفته از تجربه ، بر وی آشکار مى شد که به گفته خودش نمى توان آنها را وصف کرد. وی همزمان به مطالعات خود در فقه و مناظره با دیگران در این زمینه ادامه مى داد.
 وی در این هنگام 16 ساله بوده است . پس از آن ، ابن سینا یک سال و نیم دیگر به آموختن و خواندن پرداخت . بار دیگر خواندن کتابهای منطق و همه بخشهای فلسفه را از سرگرفت . وی در این میان حتى یک شب را در سراسر آن نمى خوابید و روزها نیز جز به کار خواندن و آموختن نمى پرداخت . انبوهى از دسته های کاغذ در برابر خود مى نهاد و مسائل گوناگون را برای خود مطرح مى کرد و در هر مسأله ای مقدمات قیاس و شروط آن را در نظر مى گرفت . هرگاه نیز با قیاسى روبه رو مى شد که نمى توانست به «حد اَوسط» آن دست یابد، برمى خاست و به مسجد مى رفت و نماز مى گزارد و از خداوند حل مشکل ِ خویش را خواستار مى شد تا بر وی گشوده مى گشت . آنگاه شب هنگام به خانه باز مى گشت ، چراغ پیش روی مى نهاد و به خواندن و نوشتن مشغول مى شد؛ هرگاه که خواب بر چشمانش چیره مى شد یا احساس ناتوانى در تن خود مى کرد، پیاله ای شراب مى نوشید (برخى معتقدند که در اینجا شراب مطلق نوشیدنى است) و توان خود را باز مى یافت و بار دیگر به خواندن مى پرداخت . به گفته خودش «هرگاه خوابش مى برد، خود آن مسائل را در خواب مى دید و بسیاری از آنها بر وی روشن و آشکار مى شد».
 ابن سینا بدین شیوه پیش مى رفت تا برهمه دانشها آگاهى یافت و به اندازه توانایى انسانى ، بر آنها چیره گردید، چنانکه خود مى گوید: «آنچه در آن زمان مى دانستم ، به همان گونه است که اکنون مى دانم و تابه امروز چیزی بر آن نیفزوده‏ام». ابن سینا در این هنگام نزدیک به 18 سال داشته ، در منطق ، طبیعیات و ریاضیات چیره دست بوده است و آنگاه بر الهیات روی آورده و به خواندن کتاب متافیزیک ( مابعد الطبیعه ) ارسطو پرداخته و حتى به گفته خودش 40 بار آن را خوانده بوده ، چنانکه متن آن را از برداشته ، اما هنوز محتوا و مقصود آن را نمى فهمیده است . وی از خود ناامید شده و به خود مى گفته است «این کتابى است که راهى به سوی فهمیدن آن نیست » تا اینکه روزی در بازار کتاب فروشان ، مردی کتابى را به بهای ارزان بر او عرضه مى کند که وی پس از تردید آن را مى خرد؛ این همان کتاب ابونصر فارابى درباره اغراض ما بعد الطبیعه بوده است . پس از خواندن آن مقصود و محتوای آن کتاب بر وی روشن مى شود.
 فمانروای بخارا در این زمان نوح بن منصور سامانى بوده است . وی دچار یک بیماری مى شود که پزشکان در درمان آن درمانده بودند. در این میان نام ابن سینا به دانشوری مشهور شده بود. پزشکان نام او را نزد آن بر نواحى به میان آوردند و از او خواستند که ابن سینا را به حضور بخواند. ابن سینا نزد بیمار رفت و با پزشکان در مداوای وی شرکت کرد و از آن پس در شمار پیرامونیان و نزدیکان نوح بن منصور درآمد. ابن سینا روزی از وی اجازه خواست که به کتابخانه بزرگ و مشهور وی راه یابد، این اجازه به او داده شد و ابن سینا در آنجا کتابهای بسیاری را در دانشهای گوناگون یافت که نامهای بسیاری از آنها را کسى نشنیده و خود وی نیز، هم پیش و هم پس از آن ، آنها را ندیده بود. وی به خواندن آنها پرداخت و از آنها بهره های فراوان گرفت . پس از چندی آن کتابخانه آتش گرفت و همه کتابها سوخته شد. دشمنان ابن سینا مى گفتند که خود وی عمداً آن را به آتش کشیده بود تا دیگران از کتابهای آن بهره مند نشوند (درباره این کتابخانه و آتش گرفتن آن نک: مقاله ماکس و ایزوایلر1، «ابن سینا و کتابخانه های ایرانى زمان وی » در «یادنامه ابن سینا»، 63 -48 ، به ویژه 56 ، که نویسنده حدس مى زند کتابخانه در ذیقعده 389ق / اکتبر999م آتش گرفته است ). ابن سینا در این هنگام ، به گفته خودش به 18 سالگى رسیده و از آموختن همه دانشهای زمانش فارغ شده بود. وی مى گوید: «در آن زمان حافظه بهتری در علم داشتم ، اما اکنون دانش من پخته تر شده است ، و گرنه همان دانش است و از آن پس به چیز تازه ای دست نیافته ام ».
 ابن سینا به 22 سالگى رسیده بود که پدرش درگذشت (بیهقى ، على ، 44) وی در این میان برخى کارهای دولتى امیر سامانى عبدالملک دوم را برعهده گرفته بود. از سوی دیگر، در این فاصله ، سرکرده خاندان قراخانیان ایلَک نصر بن على به بخارا هجوم آورد و آن را تصرف کرد و در ذیقعده 389/ اکتبر 999 عبدالملک بن نوح ، یعنى آخرین فرمانروای سامانى را زندانى کرد و به اوزگَند فرستاد. بدین سان ابن سینا بایستى ظاهراً در حدود دو سال در دربار عبدالملک بن نوح به سر برده باشد، یعنى از زمان مرگ نوح بن منصور (387ق /997م ) تا پایان کار عبدالملک (نک: بارتولد، 268 .(267,
 این دگرگونی‏های سیاسى و سقوط فرمانروایى سامانیان در بخارا، انگیزه آن شد که ابن سینا بار سفر بربندد و به گفته خودش «ضرورت وی را بر آن داشت که بخارا را ترک گوید».
 وی در حدود 392ق در جامه فقیهان با طیلسان و تحت الحَنَک از بخارا به گرگانج در شمال غربى خوارزم رفت و در آنجا به حضور على ابن مأمون بن محمد خوارزمشاه ، از فرمانروایان آل مأمون (تا ح 387- 399ق /997-1009م ) معرفى شد. در این هنگام ابوالحسین سهیلى که به گفته خود ابن سینا «دوستدار اینگونه دانش‏ها» بوده مقام وزارت را برعهده داشته است . نام این مرد در متن گزارش ابن سینا و نیز متن على ابن زید بیهقى (ص 45) ابوالحسین آمده است ، اما ثعالبى در یتیمهالدهر (4/254) نام وی را ابوالحسن احمد بن محمد سهیلى آورده است و مى گوید وی در 404ق /1013م به بغداد رفت و در آنجا در 418ق / 1027م درگذشت . در گرگانج حقوق ماهیانه ای برای ابن سینا مقرر گردید که به گفته خودش برای «معاش کسى چون او کفایت مى کرد».
 پس از چندی ، به گفته ابن سینا، بار دیگر «ضرورت وی را بر آن داشت » که گرگانج را ترک کند. وی درباره چگونگى این ضرورت چیزی نمى گوید، اما از سوی دیگر، نظامى عروضى (ص 77) داستانى را مى آورد که بنابر آن ، سلطان محمود غزنوی (حک 388-421ق / 998-1030م ) از خوارزمشاه ابوالعباس مأمون بن مأمون درخواست کرد که چند تن از دانشمندان دربار خود، از جمله ابن سینا را به دربار وی گسیل دارد. تنى چند از ایشان ، از جمله ابوریحان بیرونى ، به این سفر رضایت دادند، اما ابن سینا و دانشمند دیگری به نام ابوسَهل مسیحى از رفتن سرباز زدند و ناگزیر شدند که گرگانج را ترک گویند.
 در این داستان مى‏توان بذری از حقیقت را یافت. محمود غزنوی سنى مذهب متعصبى بوده است ، در حالى که ابن سینا، بنابر سنت خانوادگیش شیعى مذهب بوده است (چنانکه دیدیم پدرش به اسماعیلیان گرویده بود). محمود غزنوی همچنین با فلسفه و فیلسوفان میانه خوشى نداشته است ، چنانکه وی را در هجوم به ری در 420ق مى یابیم که در آن شهر «مقدار 50 خروار دفتر روافض و باطنیان و فلاسفه، از سراهای ایشان بیرون آورد و زیر درختهای آویختگان (یعنى کسانى که ایشان را بر درختان به دار آویخته بودند) بفرمود سوختن » ( مجمل التواریخ و القصص ، 404). با وجود این نمى توان انگیزه اصلى ابن سینا را برای ترک گرگانج معین کرد و به حقیقت تاریخى این «ضرورت » پى برد.
 به هر حال در حدود 402ق /1012م ابن سینا از راه شهرهای نَسا، اَبیوَرد (یا باوَرد)، طوس ، سَمَنگان (سمنقان ) به جَاجَرْم ْ سرحد نهایى خراسان رفت و سپس به شهر گرگان رسید. به گفته خود ابن سینا، قصد وی از این سفر پیوستن به در بار شمس المَعالى قابوس بن وشمگیر (حک 367- 402ق /978-1012م ) فرمانروای زیاری گرگان بوده است . اما در این میان ، سپاهیان قابوس بر وی شوریده و او را خلع و زندانى کرده بودند. وی در 403ق درگذشت . جانشین قابوس، پسرش منوچهر، خود را دست نشانده محمود غزنوی اعلام کرد و دختر او را به همسری گرفت . روشن است که ابن سینا نمى توانست با وی از در سازش درآید و بار دیگر ناگزیر شد که گرگان را ترک گوید. در این میان ابوعُبَید جوزجانى ، شاگرد وفادارش به وی پیوست و تا پایان عمر ابن سینا، یار و همراه او بود، و نیز نخستین نویسنده سرگذشت ابن سینا به نقل از خودش بود.
 از اینجا به بعد، جوزجانى به تکمیل بقیه زندگانى و سرگذشت ابن سینا مى پردازد و مى گوید که در گرگان مردی بود به نام ابومحمد شیرازی که دوستدار دانشها بود و در همسایگى خود، برای ابن سینا خانه ای خرید و او را در آنجا مسکن داد.
 در حدود 404ق ابن سینا گرگان (جُرجان ) را به قصد ری ترک کرد. وی در ری به خدمت سَیده (با نام شیرین دختر سپهید شروین و ملقب به اُم ّالملوک (د 419ق /1028م ) بیوه فخرالدوله على بویه (د 387ق / 997م ) و مادر مجدالدوله ابوطالب رستم بن فخر الدوله ) پیوست . مادر و فرزند ابن سینا را بنابر توصیه هایى که همراه آورده بود، گرامى داشتند. در این میان ابن سینا مجدالدوله را که دچار بیماری سوداء (مالیخولیا) شده بود، درمان کرد. وی همچنان در ری ماندتا هنگامى که شمس الدوله ابوطاهر پسر دیگر فخرالدوله که پس از مرگ پدرش در 387ق /997م فرمانروای همدان و قَرمیسَن (کرمانشاه ) شده بود، در 405ق /1015م به ری حمله آورد. این حمله پس از درگیری وی با هلال بن بَدر بن حسنویه روی داد. وی از دودمان کردهای فرمانروا بر نواحى جَبَل و قرمیسن بوده است . هلال بن بدر که از سوی سلطان الدوله (د 412ق /1021م ) در بغداد زندانى شده بود، آزادی خود را باز یافته و از سوی سلطان الدوله لشکری در اختیارش نهاده شده بود تا با شمس الدوله که در این میان بر سرزمینهای دیگری نیز دست یافته بود، به جنگ برخیزد. در نبردی که در ذیقعده 405 / مه 1015 میان ایشان درگرفت ، هلال بن بدر کشته شدو سپاهیان سلطان الدوله ناچار شدند که به بغداد بازگردند (ابن اثیر، حوادث سال 405ق ).
 به گفته جوزجانى ، در این هنگام «حوادثى روی داد که ابن سینا را ناگزیر ساخت که ری را ترک کند». اما وی درباره ماهیت این حوادث چیزی نمى گوید. به هر حال مى توان گمان برد که این بار نیز اوضاع سیاسى و اجتماعى ری چنان شده بود که ابن سینا دیگر نمى توانست بیشتر در آن شهر بماند. در این میان شاید تهدیدهایى که از سوی محمود غزنوی به ری مى شد، در تصمیم ابن سینا به ترک آن شهر بى تأثیر نبوده باشد، زیرا در گزارشى از خواندمیر (ص 128-129) آمده است که «در آن وقت که سلطان محمود غزنوی به طرف عراق رایت آفتاب اشراق برافراشت ، شیخ (یعنى ابن سینا) از ری به قزوین و از قزوین به همدان شتافت ».
 به هر روی ، ابن سینا به همدان رفت . در این میان شمس الدوله به بیماری قولنج دچار شد. ابن سینا را به کاخ وی بردند و او به معالجه پرداخت تا شمس الدوله بهبود یافت . ابن سینا 40 روز را در کاخ گذرانید و در پایان خلعتهای فراوان گرفت و به خانه خود بازگشت ، در حالى که درشمار نزدیکان و همنشینان شمس الدوله درآمده بود. پس از چندی شمس الدوله برای نبرد با عَنّاز به سوی قَرمیسَن لشکر کشید. حسام الدین ابوشَوک فارِس بن محمد بن عَنّاز سرکرده قبیله کرد شاذَنجان بود که در دو سوی رشته کوههای میان کرمانشاه و قصر شیرین کنونى فرمانروایى داشت . پس از شکست هلال بن بدر به دست شمس الدوله و از دست رفتن سرزمینهایش ، عنّاز که همسایه دورتر او بود، بر آن شد که آن سرزمینها را تصرف کند. بنابراین شمس الدوله برای پیشگیری از دست اندازیهای عناز به جنگ وی رفت ، در حالى که ابن سینا نیز همراه او بود. در این نبرد، شمس الدوله شکست خورد و به همدان بازگشت . این واقعه در 406ق /1015م بود. در این هنگام شمس الدوله ابن سینا را به وزارت خود گماشت . اما پس از چندی میان ابن سینا و سپاهیان شمس الدوله که ترکیبى از پیاده نظام دیلمى و سواره نظام ترک بودند، درگیری روی داد. سپاهیان که شاید از شکست خوردن از عَنّاز ناآرام تر شده بودند و برای خود از سوی ابن سینا احساس خطر مى کردند، بر وی شوریدند، خانه اش را محاصره کردند و پس از دستگیری وی همه دارایى او را به تاراج بردند. افزون بر این از شمس الدوله خواستار کشتن وی شدند، اما شمس الدوله از این کار سرباز زد و برای آرام کردن سپاهیان ، ابن سینا را فقط از دستگاه دولت دور کرد. ابن سینا متواری شد و 40 روز را در خانه مردی به نام ابوسَعد (یا ابوسعید) بن دَخدول (یا دَخدوک ) به سر برد. در این هنگام ، شمس الدوله بار دیگر دچار بیماری قولنج شد و ابن سینا را احضار کرد و از وی بسیار پوزش خواست . ابن سینا به معالجه وی پرداخت تا بهبود یافت . شمس الدوله بار دیگر وزارت را به وی سپرد
 بنابر گزارش جوزجانى ، شمس الدوله در این میان از ابن سینا خواسته بود که شرحى بر نوشته های ارسطو بنویسد، اما ابن سینا به وی گفته بود که فراغتى برای این کار ندارد، اما اگر وی راضى شود، به نوشتن کتابى درباره دانشهای فلسفى (بى آنکه در آن با مخالفان مناظره یا عقاید ایشان را رد کند) خواهد پرداخت و بدین سان تألیف کتاب شفا را از «طبیعیات » آن آغاز کرد. وی کتاب اول قانون در پزشکى را پیش از آن تألیف کرده بود. در این میان چنین مى نماید که ابن سینا از زندگانى آرامى برخوردار بوده است ، زیرا بنابر گزارش جوزجانى ، روزها را به کارهای وزارت شمس الدوله مى گذراند و شبها دانشجویان بر وی گرد مى آمدند از کتاب شفا و قانون مى خواندند.
 چند سالى بدین سان گذشت ، تا هنگامى که شمس الدوله برای جنگ با امیر طارُم برخاست . طارم ناحیه ای بود در کوهستانهای میان قزوین و گیلان . امیر آن در هنگام حمله شمس الدوله به آنجا (412ق /1021م ) ابراهیم بن مرزبان بن اسماعیل بن وَهْسودان بود که پس از مرگ فخرالدوله (387ق /997م ) شهرهایى را در ناحیه طارم به تصرف خود درآورده بود و آنها را تا 420ق /1029م که محمود غزنوی به جبال هجوم آورد، در دست داشت (ابن اثیر، حوادث سال 420ق ). این فرمانروا از خاندان وَهسودان و از سلسله ای بوده است که به آل افراسیاب (یا سالاریان یا کَنگَریان ) معروف است . اما در نزدیکى طارم ، شمس الدوله دوباره به سختى دچار بیماری قولنج شد که بیماریهای دیگری را نیز به همراه داشت . سپاهیان از مرگ وی بیمناک شدند و او را در تخت روان به سوی همدان بازگرداندند، اما او در راه درگذشت (412ق /1021م ).
 پس از مرگ شمس الدوله ، پسرش سَماءالدوله ابوالحسن به جای او نشست و از ابن سینا خواست که وزارت او را بپذیرد، اما ابن سینا از پذیرفتن این مقام سرباز زد. سماءالدوله از 412ق دو سال مستقلاً فرمانروایى کرد و سپس زیر فرمانروایى علاءالدوله قرار گرفت و از 421ق که علاءالدوله فرمانداری برای همدان منصوب کرد، خبری از وی در دست نیست (همو، حوادث سال 421ق ). در این میان روزگار آل بویه به سر آمده بود و نشانه های انحطاط و فروریزش دولت آنان آشکار مى شد. ابن سینا صلاح خود را در آن دید که کناره گیرد. جوزجانى گزارش مى دهد که «روزگار ضربات خود را فرود مى آورد و آن مُلک به ویرانى مى گرایید. وی (ابن سینا) ترجیح داد که دیگر در آن دولت نماند و به آن خدمت ادامه ندهد و مطمئن شد که احتیاط در آن است که برای رسیدن به دلخواه خود، پنهان بزید و منتظر فرصتى باشد تا از آن دیار دور شود» (نک: جوزجانى ، 2).
 بدین سان ابن سینا چندی متواری بود و در خانه مردی به نام ابوغالب عطار پنهان مى زیست و نوشتن بقیه کتاب شفا را از سرگرفت و پس از پایان دادن به همه بخشهای «طبیعیات » (جز کتاب «الحیوان » و «الهیات » آن ، بخش «منطق » را آغاز کرد و برخى از آن را نوشت . در این میان ظاهراً ابن سینا نهانى با علاءالدوله (بوجعفر محمد بن دشمنزار یا دشمنزیار معروف به ابن کاکویه ) فرمانروای اصفهان مکاتبه مى کرده است . علاءالدوله را سَیده از 398ق /1008م به حکومت اصفهان منصوب کرده بود. علاءالدوله خویشاوند دور آل بویه و پدرش دایى یا خالوی (کاکوی ) سیده مادر مجدالدوله و شمس الدوله بوده است . وی تا سال مرگش (431ق /1041م ) - جز برای مدت کوتاهى که چنانکه گفته خواهد شد، سرداران سلطان مسعود غزنوی ، وی را از آنجا بیرون راندند - بر اصفهان حکومت مى کرد. از سوی دیگر، بنابر گزارش على ابن زید بیهقى (ص 50) علاءالدوله خود مکاتبه با ابن سینا را آغاز کرده و از وی خواسته است که به اصفهان و دربار وی برود. به هر روی ، پس از چندی تاج الملک کوهى (ابونصر ابراهیم بن بهرام ) که بنابر گزارش ابن اثیر (حوادث سال 411ق ) ظاهراً پس از امتناع ابن سینا از پذیرفتن وزارت شمس الدوله برای بار دوم ، وزیر وی شده بود، ابن سینا را متهم کرد که با علاءالدوله نهانى نامه نگاری مى کند. سپس کسان را به جست و جوی وی برانگیخت .
 دشمنان ابن سینا نهانگاه وی (خانه ابوغالب عطار) را نشان دادند و وی را یافتند و دستگیر کردند و به قلعه ای به نام فَردَجان فرستادند و در آنجا زندانى کردند. قلعه فردجان که همچنین بَرَهان یا براهان (فراهان ) نامیده مى شده است ، به گفته یاقوت (3/870) در 15 فرسنگى همدان در ناحیه جَرّا قرار داشته و اکنون پَردَگان نامیده مى شود و در 110 کیلومتری راه میان همدان و اصفهان قرار دارد (نک: ابن اثیر، حوادث سال 421ق ). ابن سینا 4 ماه را در آن قلعه سپری کرد. بنابر گزارش ابن اثیر، در نبردی که در 411ق /1020م میان سربازان کرد و ترک شمس الدوله در همدان در گرفته بود، تاج الملک سرکرده سربازان کرد بوده است (همو، حوادث سال 411ق ). وی از علاءالدوله برای سرکوب سربازان ترک یاری خواست ، اما 3سال بعد، یعنى در 414ق / 1024م ، سَماءالدوله پسر شمس الدوله بروجرد را به محاصره درآورد و فرماندار آنجا فرهاد بن مرداویج از علاءالدوله یاری خواست و هر دو همدان را محاصره کردند، اما کمبود خواربار ایشان را ناچار به عقب نشینى کرد. سپس در نبردی با تاج الملک ، علاءالدوله نخست به جُرفاذقان (گلپایگان ) عقب نشست ، باردیگر به همدان هجوم برد. در نبردی سماءالدوله شکست خورد و تسلیم شد. اما علاءالدوله مقدم وی را گرامى داشت و تاج الملک به همان قلعه فردجان پناه برد (همو، حوادث سال 414ق ) سپس علاءالدوله همراه سماءالدوله به قلعه فردجان رفت و تاج الملک تسلیم شد. و آنگاه همه ایشان همراه ابن سینا به همدان بازگشتند و ابن سینا در خانه مردی علوی سکنى گزید و به نوشتن بقیه بخش «منطق » شفا پرداخت .
 ابن سینا مدتى را در همدان گذرانید و تاج الملک در این میان وی را با مواعید زیبا سرگرم مى داشت . سپس ابن سینا تصمیم گرفت که همدان را به قصد اصفهان ترک کند. وی به همراهى شاگردش جوزجانى و دو برده ، با لباس مبدل و در جامه صوفیان روانه شد و پس از تحمل سختیهای بسیار راه ، به جایى به نام طَیران (یا طهران یا طَبَران ) در نزدیکى اصفهان رسید. این محل اکنون یکى از روستاهای حومه اصفهان و در سمت شمال محله آب بخشان ، متصل به شهر است و بیدآباد و تیران (آهنگران ) نام دارد. اصل نام آن از تیر فارسى به معنای سیاره عطارد با الف و نون نسبت است (همایى ، 241، حاشیه ). دوستان ابن سینا و نیز یاران و ندیمان علاءالدوله که از آمدن ابن سینا آگاه شده بودند به پیشواز وی آمدند و جامه ها و مرکوبهای ویژه به همراه آوردند. وی در اصفهان در خانه مردی به نام عبدالله بن بى بى در محله ای به نام کوی گنبد فرود آمد. آن خانه اثاثه و فرش و وسایل کافى داشته است . از این هنگام به بعد (414ق /1023م ) دوران 14 ساله زندگى آرام و خلاّق ابن سینا آغاز مى شود.
 بنابر گزارش ابن اثیر، علاءالدوله چند بار به شاپور خواست حمله کرده بود، از جمله در سالهای 417ق /1026م و 421ق /1030م و 423ق / 1032م (نک: حوادث این سالها)، اما از سوی دیگر جوزجانى مى گوید که ابن سینا هنگام به پایان رساندن کتاب شفا 40 ساله بوده است (ص 3). اکنون اگر سال تولد ابن سینا را 370ق بدانیم تاریخ پایان نوشتن شفا 410ق مى شود، مگر اینکه فرض کنیم که مقصود جوزجانى پایان بخشهای «نبات » و «حیوان » شفا بوده است که چنانکه اشاره شد، ابن سینا نوشتن آنها را در همراهى علاءالدوله در یکى از حمله های او به شاپور خواست ، و احتمالاً در 421ق / 1030م در میان راه به پایان رسانده بوده است . ابن سینا کتاب الانصاف را نیز در اصفهان تألیف کرده بود، اما این کتاب در حمله سلطان مسعود غزنوی به اصفهان و تصرف آن از میان رفت . مسعود غزنوی (حک 421-432ق /1031- 1041م ) در 421ق به اصفهان حمله کرد و شهر را به تصرف درآورد. سپاهیان وی ، پس از کشتار فراوان به تاراج اموال علاءالدوله و نیز خانه ابن سینا دست زدند و اموال و کتابهای وی را غارت کردند و سپس آنها را به شهر غزنه فرستادند. این کتابها در 545ق /1150م به دست سربازان علاءالدین جهانسوز غوری به آتش کشیده شدند (بیهقى ، ابوالفضل ، 12، 14، 15؛ مافَرّوخى ، 107؛ قس : همایى ، 2/265 به بعد). علاءالدوله ، پس از حمله مسعود به اصفهان همچنان فرمانروای آنجا باقى ماند.
 ابن سینا همچنان در اصفهان روزگار مى گذرانید، تا هنگامى که علاءالدوله در 427ق /1036م به نبرد با تاش فَرّاش سپهسالار سلطان مسعود در ناحیه کَرَج (یا کرخ ) نزدیک همدان شتافت . ابن سینا که در این سفر علاءالدوله را همراهى مى کرد، دچار بیماری قولنج شد و به درمان خود پرداخت و به قصد بهبود هر چه زودتر در یک روز هشت بار خود را تنقیه مى کرد و در نتیجه دچار زخم روده شد. سپس در همین حال بیماری به اصفهان برده شد و همچنان به مداوای خود ادامه مى داد تا اندکى بهبود یافت ، چنانکه توانست در مجلس علاءالدوله حضور یابد. تا اینکه علاءالدوله قصد رفتن به همدان کرد. ابن سینا نیز وی را همراهى کرد، اما در راه بیماریش عود کرد. پس از رسیدن به همدان ، وی از معالجه خود دست کشید و پس از چند روز در نخستین جمعه رمضان 428/ژوئن 1037، در 58 سالگى درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد (نک: گلمن ، «زندگانى ابن سینا»، متن عربى ، 16- 88؛ بیهقى ، على 38- 58).
درباره سرگذشت ابن سینا، در آن بخشى که خودش آن را برای شاگردش جوزجانى تقریر کرده است و مى توان آن را «اتوبیوگرافى » وی نامید، نکات مبهمى وجود دارد که شایسته است به آنها اشاره شود. از یک سو، ابن سینا هنگامى که به یکى از رویدادهای زندگیش اشاره مى کند، به انگیزه های عینى و ذهنى آن نمى پردازد و زمینه تاریخى و زمانى آن را توضیح نمى دهد، بلکه با اشاره ای کوتاه از کنار آن مى گذرد و به ویژه ، گویى تعمّد دارد که پیوند میان انگیزه های عینى ، یعنى سیاسى - اجتماعى یک رویداد زندگیش را با انگیزه های درونى تصمیم خودش ، برای خواننده مبهم گذارد و مکرراً به تعبیرهایى مانند «ضرورت مرا بر آن داشت که ...» اکتفا مى کند و نمى گوید که آن چه «ضرورتى » بوده است . از سوی دیگر گویى زندگى و سرگذشت اندیشه ای و علمى برای ابن سینا، برای او از زندگى بیرونیش از اهمیت بیشتری برخوردار بوده است . بنابر این رویدادهای درونى و تاریخ روحى و عقلى او برایش از «بُعد زمان » بیرون بوده است . از اینجاست که شاید بتوان گمان برد که چرا وی از تصریح به «تاریخ » (سالهای ) رویدادهای بیرونى زندگیش خودداری مى کرده است (در این باره نک: لولینگ 1، .(III(1)/496-516

نوشته ها

 آنچه از نوشته های خرد و کلان وی برجای مانده است ، نماینده ذهنى فعال و پویاست که گویى در هر شرایطى ، حتى در سخت ترین و توان فرساترین آنها، از فعالیت و خلاقیت باز نمى ایستاده است . استعداد وی در فراگیری و حفظ خوانده ها و آموخته ها زبانزد همگان بوده است و چنانکه در سرگذشتش دیدیم ، خود او نیز به توانایى شگرف خویش در یادگیری در دوران نوجوانیش اشاره مى کند و ما بار دیگر در زمینه دیگری به آن اشاره خواهیم کرد. حافظه نیرومند وی کار تألیف را نیز بر او آسان مى ساخت . شاگردش جوزجانى مى گوید هنگامى که - چنانکه دیدیم - ابن سینا متواریاً در خانه ابوغالب عطّار به سر مى برد، از او خواسته بود که نوشتن بقیه کتاب شفا را به پایان رساند و سپس مى افزاید که در این هنگام ، ابن سینا هیچ کتابى یا مرجعى در اختیار نداشت ؛ هر روز 50 ورق مى نوشت ، تا اینکه همه «طبیعیات » و «الهیات » شفا و سپس بخشى از «منطق » را به پایان آورد (گلمن ، 58

  ما در اینجا تنها نوشته های چاپ شده و ترجمه شده به زبانهای دیگر ذکر مى کنیم :

1. الشفاء

از این مهم ترین اثر فلسفى ابن سینا، بخشهای «طبیعیات » و «الهیات » برای نخستین بار یک چاپ سنگى در تهران (1303ق /1886م ) منتشر شده است . بخش «منطق » و همه بخشهای دیگر آن از 1952 تا 1983م به مناسبت هزاره تولد ابن سینا، زیر نظر ابراهیم مذکور و به کوشش شماری از محققان دیگر در قاهره منتشر شده است . بخش «برهان » از «منطق » شفا، جداگانه به کوشش عبدالرحمان بدوی در قاهره ، 1954م (چاپ دوم 1966م ) منتشر شده است . متن عربى و ترجمه فرانسوی بخش روان شناسى (کتاب النفس ) شفا را، یان باکوش در دو جلد، در 1956م در پراگ و متن عربى آن را فضل الرحمان در آکسفورد (انگلستان ) منتشر کرده است . ترجمه قدیمى لاتینى آن نیز برای نخستین بار در 1508م در ونیز ایتالیا و چاپ انتقادی جدید آن ترجمه به کوشش سیمون فان ریت در دو جلد زیر عنوان «ابن سینای لاتینى ، کتاب درباره روان » در لوون سویس در سالهای 1968 و 1972م همراه مقدمه ای درباره نظریات روان شناسى ابن سینا از ج . وِربِکه منتشر شده است

2. النّجاه

این کتاب که مطالب آن مختصر و گزیده ای از مطالب شفا است ، از مهم‏ترین نوشته های ابن سینا است که فشرده فلسفه وی را در بردارد. نخستین بار در 1331ق /1913م ، به کوشش محیى الدین صبری الکردی و بار دوم در 1357ق /1938م ، در قاهره منتشر شد. چاپ دیگری از آن به کوشش محمدتقى دانش پژوه در 1364ش در تهران انتشار یافته است . بخش «الهیات » آن به وسیله نعمت الله کرم به لاتینى ترجمه و در 1926م در رم منتشر شده است

3. الاشارات و التنبیهات

ظاهراً آخرین نوشته ابن سینا و از برجسته ترین آثار اوست . نثر عربى ادبى شیوا از ویژگیهای آن است . نخستین بار به کوشش ژ. فورژِه 6 در 1892م در لیدن و دومین بار در 3 جلد (4 بخش ) همراه با شرح نصیرالدین طوسى بر آن ، به کوشش سلیمان دنیا میان سالهای 1957-1960م در قاهره منتشر شده است . ترجمه فرانسوی آن به وسیله ابن سینا شناس فرانسوی ، آن ماری گواشون در 1951م در پاریس انتشار یافته است 7

4. کتاب الانصاف

نوشته بزرگى بوده است که به گفته خود ابن سینا، نزدیک به 28 هزار مسأله را در بر مى گرفته است . تنها دست نوشته آن در حمله مسعود غزنوی به اصفهان به تاراج رفت . ابن سینا، به گفته خودش ، قصد داشته است که اگر فرصتى و فراغتى یابد آن را دوباره بنویسد، اما ظاهراً به این کار موفق نشده است . پاره هایى از این نوشته را عبدالرحمان بدوی یافته و در مجموعه ای به نام ارسطو عندالعرب ، (قاهره ، 1947م : چاپ دوم ، کویت ، 1978م ) منتشر کرده است (نک: ص 121، سطر 7). در این مجموعه همچنین شرح ابن سینا بر کتاب دوازدهم متافیزیک ( مابعد الطبیعه ) ارسطو (ص 22-33) و شرح وی بر تکه هایى از اثولوجیا منسوب به ارسطو (ص 35-74) و پاره هایى از کتاب المباحثات ابن سینا (ص 122-239) و نیز تعلیقات بر حواشى کتاب النفس ارسطو (ص 75-116) یافت مى شود.

5. منطق المشرقیین

نخستین بار در 1910م در قاهره و سپس در 1982م در بیروت چاپ و منتشر شده است .

6. رساله اَضحَویه فى امر المعاد

به کوشش سلیمان دنیا، قاهره ، 1954م .

7. عیون الحکمه

به کوشش عبدالرحمان بدوی ، قاهره ، 1954م ، کویت ، 1978م .

13. التعلیقات

به کوشش عبدالرحمان بدوی ، قاهره ، 1972م .

14. القانون فى الطب

 کتاب مشهور ابن سینا در پزشکى ، متن عربى آن نخستین بار در 1953م در رم و سپس در 1290ق در قاهره ؛ در 1294ق در بولاق و در سالهای 1307- 1308 و 1324ق در لکنهو چاپ و منتشر شد. ترجمه لاتینى آن به وسیله گراردوس کرمونایى 8 در سده 12م انجام گرفت . و چندین بار در ایتالیا (میلان ، 1473م ، پادوآ، 1476م ، ونیز 1482م ، 1591م و 1708م ) به چاپ رسید

نوشته های فارسى

ابن سینا چند نوشته به فارسى دارد که مهم ترین آنها دانشنامه علائى است . وی آن را برای علاءالدوله کاکویه و به درخواست او نوشته و به وی تقدیم کرده است . در کتاب نزهت نامه علائى نکته توجه انگیزی آمده است که مى گوید: «شنودم که خداوند ماضى علاءالدوله قَدَّس الله روحَه ... خواجه رئیس ابوعلى سینا را گفت : اگر علوم اوائل به عبارت پارسى بودی ، مى توانستمى دانستن ، بدین سبب به حکم فرمان دانشنامه علائى بساخت ، و چون بپرداخت و عرضه کرد، از آن هیچ نتوانست دریافتن » (نک: شهمردان ، 22، متن ). بخش «منطق » و «الهیات » دانشنامه نخستین بار به کوشش احمد خراسانى در 1315ش در تهران منتشر شد. سپس به مناسبت هزاره تولد ابن سینا بخش «الهیات » آن به کوشش محمد معین در 1331ش و بخش «طبیعیات » آن به کوشش سید محمد مشکوه در همان سال در تهران انتشار یافت ، ترجمه فرانسوی بخشهای «طبیعیات » و «ریاضیات » به وسیله محمد آشنا و هانری ماسه در دو جلد در سالهای 1955 و 1956م در پاریس منتشر شد


[ پنج شنبه 92/3/9 ] [ 6:29 عصر ] [ artist ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 34591